سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  این قرآن ریسمان خدا و نور روشن گر و درمانی سودبخش است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
مشترک مورد نظر تو مدرسه است دوشنبه 85 اسفند 14 ساعت 1:57 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

امیر مومنان حضرت علی (ع) فرمود: هنگامی که آیه( بسم الله الرحمن الرحیم )نازل شد ؛ کوهها ی عالم آواز بر آوردند (وخدای سبحان را تسبیح گفتند) آن چنان که ما صدای آنها را میشنیدیم و کافران نیز شنیدند و گفتند :محمد(ص) کوهها را جادو کرده است.

 

پرده اول

بعد از مراسم صبحگاه ؛ بچه ها و دبیرا تازه به کلاس رفته بودند ؛ که دیدم خانم دبیر ریاضی که در متانت رفتار زبانزد تموم بچه های مدرسه است ؛عصبانی از کلاس بیرون اومد و گفت من دیگه تو این کلاس نمیرم از ساعتی که درس و شروع کردم تا حالا وسط کلاس صدای اس ام اس میاد . خواستار تفتیش ردیف وسط کلاس شد. از اونجایی که میانه خوبی با تفتیش ندارم ؛ رفتم تو کلاس و بچه ها رو با زبون قانع کردم و دانش آموز خاطی رو که بار چندم بود موبایل میاورد شناسایی و موبایل رو گرفتم . تا بعد اولیاش بیان   تحویل بگیرند. تا نوبتی بعد و روز از نو و روزی از نو.

پرده دوم

زنگ تفریح اول تموم شد که دیدم؛ یکی از بچه های سال دومی گریون ؛ اینطرف و اون طرف میره و دو سه تا دوستاشم به دنبالش میرند. از اونجایی که این بچه رو از نزدیک میشناختم و مشکلات و مسائلش رو میدونستم ؛ پرس و جو کردم و متوجه شدم که موبایلش و که صبح پنهونی آورده مدرسه ازش زدن ؛ و از اون بدتر اینکه سیم کارت تالیا رو تو یه گوشی 300000 تومانی گذاشته بوده . بدون اینکه صداشو در بیارم با کمک دوستاش من از دفتر شماره میگرفتم و دوستاش اینطرف و اونطرف میرفتند تا شاید صداشو بشنوند ؛ ولی افسوس فایده نداشت.

پرده سوم

زنگ تفریح دوم بود ؛ بالا ی پله های حیاط ؛ بچه هارو نیگاه میکردم که یه دفعه یکی از بچه های بی انضباط رو دیدم که همینطور که ساندویچش و گاز میزد ؛ از پله ها میومد بالا

؛ تا منو دید ؛ عقب گرد کرد و نزدیک بود ساندویچ بپره گلوش. فهمیدم خبریه ؛صداش کردم و گفتم خودت بگو چیه؟ بی حرف دست کرد کیفش و یه موبایل در آورد و داد به من و گفت ( خانم این از دیروز تو کیفم مونده بوده ) از اونجایی که سابقه داشت ؛ بهش گفتم که این موبایل تا اخر سال مهمون منه.با ناراحتی رفت و بعد از یه ساعت دوستش اومد و گفت : خانم تو رو خدا بدید این مال دوست ......... و خیلی بد میشه. قرار شد مادرش بیاد وصحبت کنیم.

پرده چهارم

از طبقه سوم جهت شرکت در جلسه اتاق مدیریت ؛ پایین میومدم که در سکوت راهروها که فقط از بعضی از کلاسها ؛ که درشون باز بود صدای درس دادن خانمای دبیر میومد ؛ ناگهان صدای آهنگ موبایل بلند شد ؛ هاج و واج نگاه میکردم که ببینم صدا از کجاست که دیدم ؛ خانم دبیری از کلاس بیرون اومد و در راهرو به موبایل خود جواب داد. با دیدن خانم معلم از تعجب فقط نگاه کردم.

پرده پنجم

 ار صبح سوگل گریه میکرد و هر دفعه سئوال کردم چی شده ؟ میگفت خانم آبروم رفته و جواب درستی نمیداد. من که میدونستم دیروز تولد سوگل بوده و نباید اینهمه نگران بشم ولی تا ظهر هزار فکر و خیال کردم و آخر تو ساعت نماز؛ قانع شد بهم بگه :چی شده. و وقتی شروع کرد ؛ من از تعجب فقط ساکت شده بودم.گویا سوگل از هفته قبل که بچه ها رو دعوت کرده ؛ به همه گفته که قراره از پدرش کادوی تولد ؛ موبایل بگیره ؛ و روز تولدش ؛ پدرش چیز دیگری به او کادو داده بود و او این را ؛ گناه نا بخشودنیی میدانست.

 

چی بگم ؟ باز هم از این روزهای موبایلی بگم؟ نه از بدی موبایل میگم؟ نه از بدی تکنولوژی و صنعت میگم؟ نه اصلا از بی ملاحظگی مسئولین مدرسه میگم؟ نه نه اصلا از دوست ...... بی ملاحظه ای میگم که ؛ وقتی موبایلشونو میدن دست دوست دختراشون ؛ چرا اصول ایمنی یادشون نمیدن؟ نه بابا اصلا از بابا و مامانایی بگم که قبل از دادن موبایل یا هر امکانات رفاهی دیگه ؛ به دست بچه هاشون ؛ از فرهنگ استفاده از اون وسیله ؛ یادشون میره چیزی بگن؟ اصلا از خانوم معلمی میگم که ساعت اول موبایلو از دست بچه میگیره ؛ ولی یادش میره ؛با وجود تذکرات فراوون ؛موقع ورود به کلاس ؛ گوشی خودشو خاموش کنه؟

نمیدونم باید از چی و از کجا بگم؟ از مخابرات؟ از ماماو باباها؟ از ما مسئولین مدرسه؟ از دوست پسرا؟ از ......ببخشید گوشیم داره زنگ میزنه و وقت ندارم وگرنه میگفتم که:

 ای کاش قبل از در اختیار گذاشتن هر وسیله رفاهی برای بچه ها و حتی بزرگترا ؛ اول فرهنگ استفاده از اونو در جامعه جا مینداختیم.

یا رب نظر تو برنگردد


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ